یه مدت یه حرفی تو این گلوی صاحب مرده مونده که کم کم داره تبدیل میشه به یه زخم، یه ضرب المثل چینی میگه یه آدم بدبخت رو اگه از آسمون هم ول کنند روی زمین با صورت میخوره به زمین !
نمی دونم چطور بگم و از کجا و از کی بگم. به قول فریدون فروغی :
چون سایه های بی امان
بازیچه دست زمان
در این دنیا ماندم چنان
افسرده و حیران
سرگشته ونالان
چون آدمک زنجیر بر دست وپایم
از پنجه تقدیر من کی رهایم
ای که تو دادی جانم گو به من تا کی بمانم
آدمی چون آدمک مخلوقی سر گردان
چون آدمک زنجیر بر دست وپایم
از پنجه تقدیر من کی رهایم
شاید خیل یها تون که از قدیم میاین به لابدان بدونین چه مرگمه، نمی خواستم دیگه به قول خودم دل نوشته ای توی لابدان داشته باشم ولی دیدم نمیشه، خیلی از حرف ها رو آدم نمی تونه به هیچ کس بزنه حداقل میتونه یه جوری بگه که یه مقدار، فقط یه مقدار سبک بشه…
توی این چند مدت سه چیز شکست، اولی غرورم که باید شکسته می شد که البته فکرش رو هم که می کنم بار ها شکسته ولی باز هم با پررویی چسبیده و برگشته…
دومی دلم بود که شکست و این یکی فکر نمی کنم دیگه چسب خور باشه چون هر چیزی یه تاریخ مصرفی داره…
سومی هم باز دلم بود…
شاید یه روز نوشتم از نامرادیه روزگار و اطرافیان…
اطرافیانی که نه تنها مرحم زخم نیستند بلکه خودشون هم زخمی ایجاد میکنن…
اطرافیانی که زخم هایی رو که دیگران ایجاد کردند به جای مرحم گذاشتن نمک پاشی می کنند…
خسته ام…
———————————————————————–
لنگ نویس:
1- یکی از دلایل جدایی یک ماه همون کسیه که بوجود اومدن لابدان به خاطر همون بود و بقیه دلایل هم دیگرانی که می دونند که چی میگذره ولی…
2- فعلا در این مورد حزف نمی زنم شاید تا شهریور ماه اگه عمرم به دنیا بود نوشتم که چه گذشته بر من…
3- می خواستم کامنت ها رو ببندم ولی دیدم توهینه به خواننده هام پس…
4- این پست فقط جهت سبک شدن بود وهیچ ارزش ادبی، علمی، فرهنگی، هنری و … نداره !
5- غلط املایی هم داشت مهم نیست ( قابل توجه سالومه شایگان )
6- ای کاش میشد بی خیال بود ولی نمیشه !
7- چقدر حرف بیخود زدم!
با سپاس کاوه گیـــــــلانی از نوع خسته !
Filed under: روزانه | Tagged: آدمک، خستگی، دل تنگی | 24 Comments »