آخرین لحظات زندگی بابک خرم دین…

چون چشم معتصم بر بابک افتاد گفت: ای سگ، چرا در جهان فتنه انگیختی و چرا چندین هزار مسلما ن را بکشتی؟

هیچ جواب نداد.

فرمود: تا هر چهار دست و پایش را ببریدند.

چون یک دست را ببریدند، دست دیگر در خون زد و در روی مالید و همه روی از خون سرخ کرد معتصم گفت:

ای سگ این چه علم است؟ گفت: (دراین حکمتی است) گفتند: (چه حکمت است؟) گفت: شما هردو دست و پای من را بخواهید بریدن و گونه ی مردم از خون سرخ باشد، و چون خون از تن برود، روی زرد شود هر که دست ها و پا ی ها ببرند خون درتن نماند. من روی خویش خون سرخ کردم تا خون از تنم بیرون شود نگویند که از بیم وترس رویش زرد شد. پس فرمود تا پوست از گاوی با شاخ ها یش باز کردند و همچنان تازه بیاورند بابک را در میان آن پوست گرفتند چنان که هردو شاخ بردو بنا گوش آمد و بدوختند و پوست خشک شد. پس هم چنا ن زنده بر دارش نشاندند تا به سختی بمُرد و از اول خروج او تا به گرفتن او مجلدی است هر چه بزرگ تر و یک جلاد او گرفتار شده بود از او پرسیدند:

که «تو چند کس کشته ای؟» گفت: بابک را چندین جلاد بود. آن چه من کشته ام سی و سه هزار مسلمان است، بیرون از آن که دیگر جلادان در جنگ ها کشته اند از مسلمانان.

معتصم را سه فتح برآمد که هر سه قدرت اسلام بود: اول فتح روم، دوم فتح بابک، سوم فتح مازیار گبر به طبرستان، که اگر از این سه فتح یکی بر نیامده بودی، اسلام شده بود.

————————————————-

لنگ نویس:

1- برگرفته از کتاب سیاست نامه (سیرالملوک) از خواجه نظام ملک طوسی به کوشش دکتر جعفر شعار

2-لطف کنید اگه نظر میدین حتما حستون رو نسبت به بابک خرمدین هم بنویسین!

3-این بچه های تخصصی نویس چه عذابی می کش!

4-پست بعدیم به آشپزی ربط داره D:!

با سپاس کاوه گیــــــلانی