دلتان را خوش کنید که همه مثل شما فکر می کنند!

راستش این روزها حرف های عجیب و خنده داری در مورد مردم ایران و جنگ و گرامی داشت و … خواندم و شنیدم، راستش نمی دانم باید بخندم یا بگریم، مانده ام که این خلق چگونه به خود اجازه می دهند که همه چیز و همه کس را زیر سوال ببرند …

حرف از جنگ می زنند در حالی که خودشان هم می دانند که حرف هایشان ناشی از باد معده است و نه دیگر هیچ! فکر می کنند که اگر زمانی دوباره یک کشور به ایران حمله کند مردم به خاطر مشکلات حاضر برای دشمن فرش قرمز پهن می کنند و می گویند بفرمایید، ببرید و بخورید و … !

خجالت بکشید! مطمئن باشید حتی اگر وطن فروش هایی مثل شما این کار را بکنند امثال من سر شما را اول می برند و بعد به سراغ همان کسانی می روند که دلشان خوش است که ایران هم مثل افغانستان و عراق و … است!

به تاریخ نگاه کنید! اسکندر، اعراب، مغول، روس و … همه آمدند! آیا ایران رفت؟! باز هم می گویم خجالت بکشید! سوال من این است، اگر شما در خانه نشسته اید و یک محله با هم دست به یکی کنند و خانه شما را تصاحب کنند شما چه می کنید؟

می گویید بفرمایید من و خانواده ام به دستشویی خانه راضی هستیم، این خانه و امکاناتش مال شما! مطمئنن اگر ایستادگی کنید و برایتان این ایستادگی شیرین خواهد بود! پس جو گیر نشوید و کمی هم از در منطق نگاه کنید! وای به حال روزی که واقعیت ها انکار شود! نظر بدهید ولی حدودی برای حرف هایتان قائل شوید! اگر شما کودکیتان خراب شد، خانواده هایی بودند که الان نیستند، جوانانی بودند که رفتند و بر نگشتند، مادرانی بودند که در خواب برای آخرین بار فرزندانشان را دیدند … ای کاش کمی انصاف داشتیم، نمی دانم اگر این روزها را به خاطر نسپاریم چطور یاد آن همه جوان که بی ادعا رفتند را می خواهیم زنده نگه داریم، جوانانی که نه سردار بودند و نه الان پدر یا مادری دارند که برایشان شمعی روشن کند!

راستش فکر کنم با وجود تمام مشکلات حال حاضر اگر روزی این سرزمین مورد تجاوز قرار بگیرد، حرف دل مردم ترانه ای از قیصر امین پور خواهد بود!

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی، لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، ما آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گرده ایم!
گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخم هایی که نشمرده ایم
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر برده ایم

—————————————————–

لنگ نویس:

1- خوشحالم که هنوز هم کسانی هستند که فراموش نمی کنند!

2- این مطالب نوشته شده توسط خودم هم بی ربط نیست به نوشته بالا ! {+ + +}

3- تولد وبلاگ مریم هم مبارک امیدوارم که همیشه موفق باشه

4- می دانم خیلی تند رفتم!

5- فکر نکنید که فقط نطق می کنم، یک بار در تاکسی شخصی گفت که شهید و جانباز فلان و فلان، کاری کردم که اسمش یادش بود، حزب اللهی هم نیستم ولی چیزهایی برایم ارزش است، یکی همین جنگ و خاکی است که خون خیلی ها ریخته شده تا حفظ شود!

6- کامنت ها را هم به زودی جواب می دهم

با سپاس کاوه گیـــــلانی

در باب مستند دفاع مقدس

چند شب است که مستندی تحت عنوان دفاع مقدس از صدا وسیما پخش می شود که شاید ناگفته های زیادی را نمایش می دهد ، هر چند که کمی یک طرفه است ولی صحنه های قشنگی از باهم بودن مردم را به نمایش می کشد … خوشحالی های صدام ، کشور های دوستش و …. فکر می کنم که آن روزها چیزی داشتیم که الان نداریم و آن هم اتحاد است … راستش بعد از دیدن صحنه های بمباران آن زمان شهرهای ایران یا الان عراق افتادم و این طور نوشتم …

قربان کرم خدا بروم که جای حق نشسته ، نامردانی که کمر به نابودی سرزمین ما ایران بسته بودند این روزها … شاید خیلی از شما دوستان جبهه بگیرید که فلان است و آنها هم انسانند و کودکند و … زن ها و بچه ها چه گناهی دارند .

ولی ای کاش آن زمان که کودکان همین سرزمین شبانه در آغوش مادرانشان پر پر می شدند بودید و این حرف ها را می زدید…

جنگ بود ، روزهای سخت بود ، دنیا بود ما بودیم ،آن ها با هم بودند وما تنها بودیم …

آنها برادران مسلمان بودند و ما کفار ! همان مردمی  که امروز ما بخاطرشان دست از خیلی چیز ها می کشیم برای نابودی سرزمین من از هیچ اقدامی کوتاهی نمی کردند …

ای کاش می توانستم مثل خیلی ها چشمانم را ببندم ولی نمی توانم …  نمی توانم برای فلسطینی ها و عراقی ها دل بسوزانم ، نمی توانم فراموش کنم که با ما چه کردند. خوشحالم که دارند کمی از مصیبت های مردم خرمشهر ، آبادان ، اندیمشک ، دزفول و … را می چشند .ژست انسان دوستانه هم نمی گیرم چون مطمئنم هیچ کس آن زمان همچین ژستی برای ما نگرفت ! می کشتند و می کشتند و کسی نبود بگوید که چه می کنند !

———————————————————–

لنگ نویس:

1- این چند روز تو همین حس و حال جنگ هستم ، پست هایی هم در باب جنگ های ایران {جنگ های تحمیلی} آماده کردم که منتشرشون می کنم !

2- تا فردا فکر کنم یه چیز هایی مشخص بشه !

3- در ضمن درگذشت نوازنده کیبورد گروه پینک فلوید ریچارد رایت را  به دوست داران این گروه تسلیت عرض می کنم و از خداوند منان برایشان صبر جمیل آرزو مندم ! باشد که روحش با سید برت فقید هم نشین شود تا …

با سپاس کاوه گیـــلانی

تماشای فوتبال و نهیب شبانه !

فوتبال ورزشی که به عقیده بسیاری ورزش دیوانگان است ، دلیلشان هم بر این اصل استوار است که چرا 22 مرد {در مملکت اسلامی ما فقط مرد ها را مشاهده کرده ایم} به دنبال یک توپ می دوند و نمی روند از بقالی سر کوچه برای خود توپی تهیه کنند! و دیوانه تر هم کسانی هستند که فوتبال را تماشا می کنند !

شب گذشته ملت غیور و همیشه در صحنه و فوتبال دوست کشتی گیر ایران خود را آماده کرده بودند برای تماشای بازی فوتبال !  راستش از آنجایی که قطعی برق کاهش یافته بود و مردم می توانستند دعاهایشان برای امر ورزش متمرکز کنند و از وقوع فاجعه پکن جلوگیری نمایند ! بماند که عده ای دعاهایشان در جهت عدم نتیجه گیری تیم ملی متمرکز کرده بودند و …

از حواشی که بگذریم فکر کنم باید به مقوله تماشای فوتبال در منزل دختر خاله بپردازیم، مادر گرامی به همرا ه خاله خانم و دختر خاله ها درمنزل یکی از دختر خاله ها گرد هم آمده بودند تا ضمن بررسی کل اتفاقات فامیل ، گیلان ، ایران ، جهان و کهکشان راه شیری و الا ماشاالله …. برای زمستان توشه پیاز سرخ کرده آماده کنند ! پس ما هم مجبور شدیم که شب را در منزل دختر خاله عزیز سر کنیم ، بماند که یکی از فرزندان دختر خاله بزرگمان با هیکلی به اندازه موش در حد یک بولدزر ظاهر شده و امان و آسایش را از همه سلب کرده بود ، خبر ها هاکی از این بود که حاج میثاق {حدودا 5 سال دارد} فرا منطقه ای هم عمل کرده بود و ضرب شصتی به همسایه ها هم نشان داده بود !

بساط افطاری و به قولی رسیدن به وجود پهن شد و از آنجایی که موجود گرسنه ای مانند من خانه دختر خاله و پسر خاله حالیش نمی شود خندق بلای خود را تا حد انفجار پر کردم !

بعد از افطار به اجبار شیطنت های میثاق را تحمل می کردیم و البته گاهی اوقات هم به تعجب فرو می رفتیم که خدایا ما که کودک بودیم حداقل اگر از کسی نمی ترسیدیم از پدر و مادرمان حساب می بردیم ولی این جانور اصلا نمی دانست ترس و حساب بردن چیست ، و گمان می کرد هر کس که دعوایش می کند قصد بازی کردن با او را دارد ! جالب است حتی تهدید به بردین هم جواب نمی داد ! {بریدن دیگه بابا نمی دونین واقعا چیه پسر بچه هارو می برن ؟}

همش در آروزی این بودم که در هنگام پخش فوتبال این کودک {کودک که نه بگو زلزله} خفه خان بگیرد چون آن زمان نمی توانم خویشتن داری کنم و بدن شک با ضربه ای به دیوار اعلامیه اش خواهم کرد !

بالاخره حاج میثاق به خواب کودکانه اش فرو رفت و اهل منزل، آپارتمان، اهالی محل، ساکنین رشت و … به آرامشی فرورفتند ! همگی اماده شده بودیم که بعد از مدت ها فوتبالی در کنار همدگیر تماشا کنیم و به قولی یاد ایام قدیم را زنده کنیم !

فکر می کنم کم و بیش همگی شما از اتفاقات بازی با خبر باشید، راستش در گردهمایی ما هم خبری نبود جز اینکه پدر و بقیه را جو کارشناسی فوتبال گرفته بود و به نوعی داشتند نقد فوتبالی می کردند که خدارا شکر گرسنه اشان شد و تصمیم گرفتند که سحر را ساعت 1 شب نوش جان کنند، در حین پهن کردن سفره بودند که جوات نکونام گل را به ثمر رساند و من چنان نهیبی سر دادم که شوهر دختر خاله ام مات و مبهوت، به من خیره شده بود !

البته نهیب من همسایه ها زا هم اساسی مورد نوزاش قرار داده بود ، گویا در آپارتمانشان هیچ کس اهل فوتبال نبود و گویاتر این بود که عرق ملی هم در آن بیقوله خشک شده بود !

در کل فکر می کنم خداوند به اهالی آن سامان رحم کرد که ایران بازی را نبرد چون مجبور می شدم که جشن و پایکوبی و دست افشانی هم راه بیندازم !

——————————————————

لنگ نویس:

1- فکر کنم خدا علی دایی را دوست دارد !

با سپاس کاوه گیــــلانی