سلام به مردان و زنان یخی
برف همچنان ادامه داره …
اتفاقات جالبی افتاده توی این شهر ، اشتغال زایی شده ، گاز داره قطع می شه، برق هم مثل چراغ راهنمای سر چهار راه شده شهر سرده مثل قلب ساکنینش …
نه امانی ؛ نه امیدی ، نه به شب نور سپیدی …
عکس های زیادی از برف گرفتم تو پست بعدی می ذارم.از همه چیز این برف بگذریم یه چیز جالب بود، جوون ها و نوجوون ها زنده بودند، شاداب ، بی خیال از همه اتفاقات دنیا تو سر و کله هم می زدن . انگار نه انگار که ما دومین ذخیره گاز دنیا رو داریم ! انگار نه انگار که ما شعارمون اینه که « بنی آدم اعضای یکدیگرند که در آفرینش .. »، انگار نه انگار که ما ایرانی هستیم، انگار نه انگار که ما آدمیم ، انگار نه انگار و … برف سقف همشهری رو پارو می کنیم دویست هزار تومان … خوب زندگی همینه باید یه خورده سختی و غم کشید آخه این همه خوشی زده زیر دلمون !
در پایان :
بنمای رخ که باغ و گلستانم آرزوست
بگشای لب که قند فراوانم آرزوست
ای آفتاب حسن برون آ دمی ز ابر
کان چهره ی مشعشع تابانم آرزوست
گفتی بناز بیش مرنجان مرا برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست
آن دفع گفتنت که برو شه به خانه نیست
آن ناز و باز تندی دربانم آرزوست
زین همرهان سست عناصر دلم گرفت
شیر خدا و رستم دستانم آرزوست
زین خلق پر شکایت گریان شدم ملول
آن های و هوی و نعره ی مستانم آرزوست
والله که شهر بی تو مرا حبس میشود
آوارگی کوه و بیابانم آرزوست
یک دست جام باده و یک دست زلف یار
رقصی چنین میانه ی میدانم آرزوست
دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر
کز دیو و دل ملولم و انسانم آرزوست
گفتند یافت می نشود گشته ایم ما
گفت آن چه یافت می نشود آنم آرزوست
———————————————–
پانویس:
1- امیدوارم که یخ مغز وقلب همه مردان و زنان یخی آب بشه !
2- افسردگی برفی گرفته منو!
3- بی خیال دنیا برین آدم برفی درست کنین !
با سپاس کاوه گیـــــلانی
Filed under: روزانه | Tagged: مولانا، برف، روز های برفی | Leave a comment »