حسنی که یه تیکه ماه شده …
چند روزیه تنها شده …
فلفلی و کره الاغ کدخدا …
تنها میرن تو کوچه ها …
پیر مردی دوست داشتنی ، با آن عینک ها کائوچویی و کله ای که جلویش حلب بود و دورش کولش {همان کاه} . چهره ای که از منوچهر احترامی در ذهنم داشتم مردی بود که سی سال دارد و هیچ وقت سی و یک ساله نمی شود کلاهی همیشه به سرش است، از همان هایی که جلال آل احمد به سرش می گذاشت… همیشه فکر می کردم استاد منوچهر احترامی از آن دسته آدم هایی است اگر پایش بیفتد با بچه های سر کوچه هم گل کوچیک بازی می کند. اگر کودکی از او دعوت کند که نقش بیمارش را بازی کند دلش را نمی شکند، فکر کنم استاد جزء آن مردمانی است که همیشه کودک درونشان زنده است… روزگاری بود که بیشتر هم سن و سالان من و حتی خود من با حکایت های حسنی خر می شدیم و به حمام می رفتیم … یادش به خیر … استاد چه استادانه به پدر و مادرانمان یاد دادی که با دو خط شعر سرمان را گول بمالند… دوستت داریم، هم خودت را هم آن حسنی و کره الاغ کدخدا را ، آن فلفلی و قلقلی و مرغ زرد کاکلی…
روحت شاد و خدایت بیامرزد
مطلب مرتبط:
حسنی دیگه تنها نبود {چهار ستاره}
———————————————————————-
لنگ نویس:
1- کوتاه نوشتم، به بزرگی خود ببخشید.
2- به یک بازی دعوت شده ام که به طوری شرکت خواهم کرد.
3- الان که این پست را منتشر می کنم از دو چیز دارم می میرم، یکی گردن درد است و دیگری هم استرس ! {برای چه ؟ شاید گفتم}
4- به دلیل کمبود حوصله و اعصاب راحت لنگ نویس ها را در پست بعدی منتشر میکنیم.
5- فقط بگم ای تو روح این علی علیزاده !
6- عکس را المیرای عزیز برایم میل کردند.
با سپاس کاوه گیــــــلانی
Filed under: گرامیداشت، روزانه، علاقه مندی | Tagged: منوچ، منوچهر احترامی، مکتب، کدخدا، کره الاغ، حسنی | 8 Comments »