خوابی که ای کاش واقعیت بود !

شاید بار ها برای همه شما اتفاق افتاده باشد که چیزی را که خیلی دوست دارید در خواب ببینید ، به عنوان مثال یکی از دوستانم که عاشق زنده یاد فرهاد است و دستی هم در موسیقی دارد ، شبی خواب دید که با زنده یاد فرهاد مشغول همنوازی و خواندن است و یا خود من یک بار خواب دیدم که در مکزیک، در کنسرت نوازنده محبوبم کارلوس سانتانا حضور دارم و …

روز گذشته خوابی دیدم که برایم خیلی شیرین بود ، شاید خنده دار باشد ولی به هر حال خواب دیدم که ارنستو چه گوارا در روبه رویم ایستاده و مشغول صحبت است.  تعداد زیادی جوان هم در اطرافش بودند که البته من هم در میان جمعیت بودم . نکته جالب دیگر این خواب هم این بود که وی به زبان فارسی حرف  می زند ! داشت عده ای را معرفی می کرد و به نوعی هم از آن ها تشکر می کرد، ناگهان مرا هم صدا کرد و به سمت خود فراخواند که در همین لحظه من بیدار شدم …

می دانم که این روزها زیاد به او فکر می کنم و می خواهم کاری درباره او ارائه کنم … حس قشنگی بود ای کاش در بیدای می شد تجربه اش کرد !

———————————————–

لنگ نویس هم نداریم !

با سپاس کاوه گیـــــلانی

عنوانی ندارم …

گفت : « پدر! عزم سفر دارم. »

گفتم : « چه مدت طول خواهد کشید؟ »

گفت : « یک سال؛ شاید هم بیشتر. آخر می خواهم با موتور سیکلت همه آمریکای جنوبی را بگردم. »

پرسیدم : « دوست دخترت را چه می کنی؟ »

گفت : « اگر دوستم داشته باشد، منتظرم می ماند. »

گفتم : « خسته می شوی. »

گفت : «خسته خواهم شد. »

گفتم : « گرسنه می مانی. »

گفت : «می دانم. »

گفتم : « ممکن است بمیری. »

گفت : « برای مردن آماده ام. »

گفتم : « پس می روی ؟! »

گفت : « باید بروم! »

متن بالا گفتگوی پدری با فرزند خود بود. فرزندی که خود پدر شد، پدری که فرزندانش همه آزادی خواهان دنیا بودند …

guevara_che.jpg

———————————————————————-

پانویس:

1- نوشته بالا از کتاب خاطرات سفر با موتور سیکلت است.

2- این گفتگو را خیلی دوست دارم .

با سپاس کاوه گیـــــلانی