به یاد قهرمانان نوجوان

اینها که رفتند فرزند ایران بودند، نوجوان بودند، آینده ساز بودند…

آخرین باری که با شنیدن خبری از صدا و سیما گریه کرده بودم خبر سقوط هواپیمای c-130 بود. این بار تلخ تر از همیشه بود، نوجوانانی که می خواستند برای برپایی اردوی مشترک به ارمنستان بروند برای همیشه رفتند و آسمانی شدند. هر چند خیلی ها زورشان آمد پیام تسلیت بدهند و خدای نکرده عزایی اعلام کنند ولی مهم نیست. اینها یادشان رفته که شما نخبه بودید، مگر نخبه بودن چه تعریفی دارد؟ مملکت ما نخبه هایش ، سرمایه های انسانی اش و هیج چیزی دیگری برایش ارزش ندارد …

News_Photo_195373_f1c57799

اصلا مهم نیست که این چندمین توپولوفی {نفرین به توپولف} است که سقوط کرده، اصلا مهم نیست که حماقت مسئولین تمامی ندارد. اگر آمریکا یک بار ایرباس ما  را زد، با حماقت مسئولین بی مسئولیت چندین توپولوف {نفرین به توپولف} سقوط کرد. روزی که اخبار داشت تصویر جودوگی های {لباس جودو} سوخته نوجوانان را نشان می داد بی اختیار گریه ام گرفت، شاید شما ندانید که یک جودوکار چه مرارت ها می کشد تا بتواند عضو تیم ملی جودو شود و … دلم سوخت به حال تمرین هایشان ، به خاطر عرق ریختن هایشان ، به خاطر خوشحالی حضور در تیم ملی … اینها سرباز این خاک بودند. حقشان این نبود که بی تفاوت بگذرند از کنارشان، مگر شهید چیست؟ غیر از این است که در راه وطنش جان ببازد؟  اینها هم در راه اعتلای ایران تلاش می کردند و در همین راه و به خاطر سهل انگاری تمام نشدنی مسئولین بی مسئولیت جان باختند. بگذریم که با این حرف ها دردی از خانواده این عزیزان کم نمی شود. به عنوان عضو کوچکی از جامعه جودوکاران این  فاجعه عظیم را به خانواده جودوی ایران، خانواده این عزیزان و همه مردم ورزش دوست ایران زمین تسلیت عرض می کنم.

—————————————————————————

لنگ نویس:

1- پراکنده گویی ها را بگذارید به حساب ناراحتی  …

2- جودو ورزش لحظه هاست، در یک لحظه ایپون شدند …

3- کسی در وبلاگستان به خودش زحمت داد یک خط برای این تیم ملی بنویسد ؟

4- هنوز هم وقتی به آن جودوگی {لباس جودو} نیم سوخته فکر می کنم دلم می گیرد …

5- متشکرم از تورج عاطف عزیز که به فکر این نوجوانان بود. این مطلب از تورج عزیز  را حتما بخوانید.

6- به راستی اگر یک فوتبالیست درجه چندم در این هواپیما بود چه می کردند ؟

7- قرار بود تیم ملوان با همین هواپیما به ایران بازگردد!

8- بزرگترین مشکل ورزش ما این است که آقایان همه چیز را در فوتبال می بینند، هر چند که از درگذشتگان فوتبال هم یادی نمی شود.

9- معجزه ورزشی را هم از وبلاگ مازیار ناظمی ببینید!

با سپاس کاوه گیـــــلانی

دو درس از یک شاگرد تنبل !

تا به حال شده برایتان پیش بیاید در حس و حالی باشید و یک حرف ، یک جمله و گاهی هم یک نوشته تلنگری به شما بزند ؟ گاهی وقت ها نا امیدی به سراغ همه می آید ، فکر کنم خیلی ها مثل من نمی دانند در برخورد با بعضی از مشکلات چطور عمل کنند و سعی می کنند صورت مسئله را پاک کنند و یا بدترین راه از خود فرار می کنند ! زندگی هم در بعضی از موارد درس هایی به انسان می دهد که باید جایی یادداشت کرد…

درس اول

در مبارزات ورزش های رزمی زمانی که رو در روی حریف قرار می گیرید اگر در بهترین شرایط باشید و اعتماد به نفس هم در حد معمولی باشد یعنی دچار غرور نشده باشید یک ترس وجود دارد که مبادا حریف قوی تر باشد! در اینجا دو حالت وجود دارد ترس دورنی شما موجبات شکست را فراهم می کند ولی اگر بتوانید بر ترس درونی خود غلبه کنید، و انرژی همین ترس را که در حریف هم مطمئنن وجود دارد  تقویت کنید گام اول را برای پیروزی برداشته اید!

درس دوم

چند شب پیش در باشگاه تمرین می کردم مبارزات آخر کلاس بود، یکی از سبک وزن ها که قدش نصف قد من است رو به روی من قرار گرفت و من هم چون حوصله کار کردن را نداشتم حریف چپ و راست بنده را مورد الطاف ملوکانه قرار می داد! در سر پا که حسابی حالش را برد ، در خاک هم گاردی گرفت بسیار گستاخانه ، البته من برایم اصلا مهم نبود چون اصلا تمرکزی نداشتم، ناگهان استادم با عصبانیت به سمت من آمد و فقط در گوشم نزد! خلاصه حرفش این بود اگر در بدترین شرایط هم نباید به حریف اجازه داد که پایش را از گلیمش دراز تر کند…

درس اول را در زندگی بسیار تجربه کرد ام، یعنی بارها شده قبل از مبارزه با سرنوشت خود را از پیش بازنده دانسته ام در حالی که می توانستم برنده باشم، یا در درس دوم آنقدر روی مسئله ای تمرکز می کنم که پاک یادم می رود اص زندگی چیست و در مقابل خرده مشکلات چنان وا می دهم که همین مشکلات کوچک چنان روحیه ام را تضعیف می کند که خروجی اش می شود این !

——————————————————————————–

لنگ نویس:

1- این مطلب را همین موقع ها نوشته بودم!

2- هنوز هم از دست خودم عصبانی هستم به خاطر تردید !

3- در این چند روز یک آپولو هم هوا کردم که شرح واقعه را به زودی می نویسم!

4- راست دلم خیلی پر است ولی دیگر نمی شود نالید، باید جنگید !

5- فکر کنم زود برگشتم ، باید بر می گشتم تا کسی فکر نکند که از میدان به در شده ام !

با سپاس کاوه گیـــــــلانی

چهارم می شویم !

پیش نوشت

از چند ماه پیش خبرها در استان پیچیده بود که قرار است جامی برای گرامیداشت زنده یاد استاد یوسف زاده مربی اخلاق جودوی گیلان برگزار شود، آن زمان که خبرش پیچیده بود اساتید حکم بر محدودیت سنی داده بودند ولی نمی دانم چه شد که بیخیال محدودیت سنی شدند. من پیرمرد هم که فکر نمی کردم در رده بزرگسالان اجرا شود دو هفته خوردم و خوابیدم و یک خط در میان تمرین رفتم، هر چند دلیلش بیشتر مصدومیت مچ دستم بود که دردی شده است طولانی و هر از چند گاهی فشار می آورد و آن سرما خوردگی لعنتی که تمام توانم را گرفت .

در باب استاد یوسف زاده

استاد یوسف زاده به گردن بسیاری از اساتید جودوی گیلان حق دارد و به جرات می توان گفت که اسطوره اخلاق و جوانمردی جودوی گیلان لقبی برازنده این استاد فقید است. استاد یوسف زاده در یکی از روزهای خدا هنرجویان کلاسش را برای تمرین به ساحل انزلی می برد و دست بر قضا آن روز هوا کمی نامساعد بود، نمیدانم چه شد که دو هنر جو برای شنا به آب زدند و در همین گیر و دار استاد متوجه شدند که هنرجویانش در حال غرق شدن هستند… استاد به آب زد، دو هنر جو نجات پیدا کردند ولی استاد یوسف زاده به ساحل بازنگشت … به قول سعدی : سعدیا مرد نکونام نمیرد هرگز ، مرده آن است که نامش به نکویی نبرند.

در باب مسابقات خودم

در پیش نوشت یادآور شدم که دو هفته ای را خوردم و خوابیدم، پنج شنبه در حالا قدم زدن با یکی از دوستان بودم که یکی از بچه های باشگاه زنگ زد و گفت هر چه زودتر خودم را به باشگاه برسانم برای وزن کشی، من هم که سرم درد می کند برای مسابقه به قولی دویدم و دویدم تا به باشگاه رسیدم، رفتیم روی باسکول {دیجیتالی بود}، باسکول فریاد برآورد:هشتاد و شش کیلو چهارصد و دو گرم! امان از دل غافل، یا باید وزن کم می کردم برای هشتاد و یک کیلو که به شدت با این کار مخالفم و یا باید دل را به دریا می زدم و در نود کیلو پیکار می کردم. فکر کنم بدانید که من کدام یک را انتخاب کردم!راستش نمی خواهم مطلب را زیاد کش بدهم، همیشه عادت دارید که خاطراتی که از من می خوانید از الف تا ی را بگویم این بار می خواهم کمی متفاوت عمل کنم و فقط  مختصر و مفید عرض کنم که با دو برد و دو باخت چهارم شدم، راستش بهترین مسابقات عمرم را تجربه کردم.

حاشیه مسابقات

1- سخنرانی استاد وارسته و استاد خدایاری در باب استاد یوسف زاده و تشکر از جودوکاران شرکت کننده.

2- خوردن دو ساندویج کوچک و دو دوغ قبل از مسابقه رده بندی بزرگترین حماقت دوران ورزشی ام تا حال حاضر بود، البته ناگفته نماند که از نه صبح تا شش بعد از ظهر اگر شما هم بودید مثل من می شدید! سرپرست تیم ما گفت که من از جدول حذف شده ام و من هم همچون عقده ای ها خوردم و خوردم ولی وقتی مجری مسابقات برای رده بندی اسمم را صدا کرد… به قول دوستان بیخیال دنیا !

3- در مسابقه رده بندی که نتیجه آن ایپون شدن من بود، نام کوچک آن جوان مبارز سعدی بود!

————————————————————

لنگ نویس:

1- عجب سیستمی شده این داشبورد وردپرس!

2- یک جوابیه اساسی برای آن جوان گل به ای و البته همفکران خیالی اش آماده می کنم، شاید برای شما هم جای سوال باشد که چرا من در دعوای مهران و آرش از مهران حمایت کردم با اینکه مهران به قول آرش ساحت مقدس سعدی را مورد ضرب و شتم قرار داده بود! اندکی صبر …

3- این مطلب را هم با عنوان چگونه یک وبلاگ نویس را یشناسیم بخوانید،  بند 9 شامل من  والبته خیلی های دیگر می شود که بردن نامشان را ضرورتی نیست!

4- کامنت ها را هم به زودی پاسخ می دهم {چه لفظ قلم}

5- فکر کنم در بین شانزده نفر چهارم شدن برای کسی که دل مشغولی اولش ورزش نیست رتبه بدی نباشد، آن هم در وزن نود کیلو گرم.

با سپاس کاوه گیـــــــــلانی