معلم، هفته معلم، روز معلم…

یادی از معلم های خودم

این روزها من رو یاد خاطراتی میندازه که با پدر یا مادرم می رفتم بازار تا برای خانم معلم یا آقا معلمم کادو بخرم، نمی دونم که این رسم از کی باب شد، ولی کار جالبی بود. البته همیشه از همون موقع ناراحت بودم نکنه یکی از هم کلاسی هام از کادوی من غصه بخوره ، شاید یکی باشه که باباش پول نداشته باشه …

همیشه افکار کودکانه شیرین بود و همان طور شیرین باقی خواهد ماند. دوست دارم همین حالا از تمامی معلمانی که در خاط دارم تشکر کنم و خاطراتی رو که دارم کوتاه بنویسم.

اول ابتدایی، دبستان میرزا کوچک: خانم پور یوسفی یا پور موسوی ( خاطره ای یادم نیست ازش ولی عکس اوندوران رو دارم هنوز)

کلاس دوم، دبستان مژدهی: آقای حسینی، پیرمردی که برای من ظاهری شبیه کیمورث ملک مطیعی داشت، خوش اخلاق بود و دوست داشتنی.

کلاس سوم ابتدایی، دبستان مژدهی: خانم فتحی، خانم معلمی که خیلی جذبه داشت و تاکید می کرد به خوش خط بودن بچه ها، یادمه توی کلاس سوم شماره من توی دفتر نمره 20 بود و بهم می گفتن آقای بیست!

کلاس چهارم ابتدایی، دبستان ایمان: خانم پورشادمان، خانم معلم خوبی بود، هوای من رو خیلی داشت، من هم شاگرد بدی نبودم، یادمه تنها اردوی دوران ابتدایی رو با همین خانم پورشادمان رفته بودیم.

کلاس پنجم ابتدایی، دبستان ایمان: آقای فرزین، اگه مطالب قبلیم رو خونده باشین از ایشون یاد کردم، آق معلمی که گوش می کشید، البته خیلی هم مهربون بود، درسته که ظاهر خشنی داشت. نمی دونم یه بار چی کار کرده بودم نامه نوشته بود که اولیا بیارم من هم نامه رو دم در خونه پاره کردم و جلوی در انداختم! مادرم که داشت می رفت سرکار نامه رو پیدا می کنه و …!

دوران راهنمایی، مدرسه راهنمایی دین و دانش : از معلم های این دوره آقای اژدری معلم حرفه و فن که کشیده های دوبل می زد، یا آقای افتخاری هم که معلم حرفه و فن بود، آقای پور اکبری که هم ناظم بود هم معلم املا ء و انشاء! آقای بکیان که معلم ادبیات بود و همیشه خنده رو! و …

دو تا معلم هستند که هیچ وقت از خاطرم پاک نمی شن، آقای بصیری معلم جوونی که سال دوم راهنمایی باهاش درس املاء و انشاء رو داشتم ومن رو خیلی تشویق می کرد به نوشتن، به خاطر تشویق های همین معلم بود که همون موقع مدرک نویسندگی گرفتم ولی به خاطر کم لطفی بعضی ها پاره کردمش و …

و آقای ترابی معلم علوم که همه ازش می ترسیدن و سخت گیر ترین معلم اون مدرسه بود، یادمه از چهار تا کلاس امتحان گرفته بود و از بچه ها خواسته بود که من رو پیدا کنند! من هم از ترس داشتم سکته می کردم بعد از کلاس فهمیدم که بالاترین نمره مدرسه رو من گرفتم! و من شدم شاکرد زرنگ آقای ترابی، البته یه بار هم سر امتحان ثلث دوم بود فکر کنم ( اون زمان ترمی نبود) بهم گفتم بهت می دم 18 ولی دیگه ازت سوال نمی کنم! گفتم نه من 20 میخوام، گفت پس بیا جواب بده! من هم رفتم ولی اینقدر سوال های سخت پرسید که … همه مسخره ام کردند ولی دمش گرم که بهم همون 18 رو داد! البته این آقای ترابی هم من رو به علم شیمی علاقه مند کرد که نزدیک بود یه بار خودم رو به کشتن بدم!

دوران دبیرستان رو هم نمی نویسم چون سر تک تک معلم ها بلا آورده بودیم 😉

یادی از معلم ها و دانش آموزان سوخته در آتش بی فکری

چیزی که روی دلم مونده فراموش شدن معلم هایی هستند که با بخاری بغل کرده سوختند، یا هنگام نجات جان مردم در سیل کشته شدند، یادمه چند سال پیش توی یکی از روستاهای رودسر معلمی واقعا از خودگذشتگی کرده بود و بخاری نفتی کلاس رو بغل کرده بود به قیمت از دست دادن زیبایی و دست هاش، هر چقدر سعی کردم چیزی پیدا کنم ازش نتونستم. عادت ندارم اینجا حرف بیخود بزنم پس خودتون بخونید و اگر معلی در نزدیکی دارید حتما دستش را از طرف من هم ببوسید.

بخوانید در باره معلم فداکار لرستانی

بخوانید درباره معلمی که برای کمک به سیل زده ها جان باخت

ببینید دانش آموزان سوخته را بعد از یک سال

بخوانید درباره آتش سوزی مدارس

بخوانید در مورد بخاری نفتی بلای جان معلمان

————————————————

1- تشکر ویژه دارم از کوچه باغ عزیز برای این پستش

2- یاد دوران خوش مدرسه بخیر
3- همه دوستانی که اینجا نظر دادند لطف کنند به یاد معلمهاشون اسم اونهایی رو که یادشونه توی یه پست بنویسن.

با سپاس کاوه گیــــــلانی